نوشته شده به دست تیموررضائی شهریور
باران را دوست نداشت ، همیشه وقتی باران می بارید که او پر از گریه بود ، گریه را دوست نداشت ، همیشه هنگامی گریه می آمد که دلش شکسته بود ، دلش را هم دوست نداشت ، همیشه زمانی دلش می شکست که او را می دید ، اما او را دوست داشت و همیشه از و دلش و گریه می گذشت ، اما باران نه تمام مشکل همین جا بود او باران را دوست نداشت . نظرات شما عزیزان: |
درباره وبگاه آرشیو مطالب نویسندگان |